رمان سووشون شاهکار ادبی سیمین دانشور و همچنین ادبیات ایران به شمار میرود. این کتاب همواره در رده پرفروشترین آثار داستانی ایران قرار گرفته است و آن را از استثنائات معاصر میدانند. سووشون دارای درونمایههای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و حماسی است. نمادهای سنتی ایرانی که در داستان به کار رفته است آن را به اثری ارزشمند مبدل میسازد.
داستان شرح گزارشگونهای از شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه و احوالات مردم شیراز تحت تأثیر جنگ جهانی دوم و حضور انگلیسیها در منطقه است. متن ساده و روان و استفاده از واژههای عامیانه؛ این کتاب را به کتابی خوشخوان نزد خوانندگان تبدیل کرده است. نام داستان برگرفته از مراسم سیاوشان (به زبان عامیانه و با لهجه شیرازی: سووشون) و یا سوگ سیاوش میباشد که قبل از اسلام برگزار میشده است.
دو شخصیت اصلی داستان زری و یوسف، زن و شوهری روستایی میباشند. یوسف نماد قشر روشنفکر و اسطورهی وطنپرستی ایران پنداشته میشود که حاضر نیست از ارزشهای قومی و سنتی خود دست بکشد و زیر یوغ بیگانگان برود. زری سرا نماد زن ایرانی دانستهاند که تمام فداکاری و تلاشش در جهت حفظ کانون گرم خانواده است.
سیمین دانشور داستان را سووشون نام نهاده زیرا، یوسف نیز همانند سیاوش به ناجوانمردی و یکه و تنها در برابر دشمنان کشته میشود و زری را به سوگ خود مینشاند، مرگ او تبدیل به نهضتی مردمی میشود و از اینرو نقش بسیار پررنگی در داستان ایفا میکند. بسیاری از صاحب نظران شخصیت یوسف را از لحاظ تفکر و شهامت شبیه به جلال آل احمد و زری را به علت خصوصیتهایی چون شکیبایی و استقامت مصداق شخصیت سیمین دانشور دانسته شده است.
جملاتی از متن رمان سووشون
بعضى آدمها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوهشان حسد مىبرند. خیال مىکنند این گل نایاب تمام نیروى زمین را مىگیرد. تمام درخشش آفتاب و ترى هوا را مىبلعد و جا را براى آنها تنگ کرده، براى آنها آفتاب و اکسیژن باقى نگذاشته. به او حسد مىبرند و دلشان مىخواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش. (رمان سووشون – صفحه 14)
خوب که فکرش را مىکنم مىبینم همهى ما در تمام عمرمان بچههایى هستیم که به اسباب بازىهایمان دل خوش کردهایم و واى به روزى که دلخوشیهایمان را از ما مىگیرند، یا نمىگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. (رمان سووشون – صفحه 67)
خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت. خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دست ترا بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی. (رمان سووشون – صفحه 77)
آدم با کسى در زندگیهاى قبلى دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هى به دنیا مىآید تا او را پیدا کند. فراق مىکشد و انتظار مىکشد، وقتى پیدایش کرد و شناختش مگر مىتواند ولش کند؟ (رمان سووشون – صفحه 78)
آدمیزاد چیست؟ یک امید کوچک، یک واقعه خوش چه زود میتواند از نو دست و دلش را به زندگی بخواند؟ اما وقتی همهاش تودهنی و نومیدی است، آدم احساس میکند که مثل تفاله شده، لاشهای، مرداری است که در لجن افتاده. (رمان سووشون – صفحه 146)
ما غیر از آرزوهاى بزرگ تقصیرى نداشتیم. (رمان سووشون – صفحه 179)
اگر آدم گناه کرد و موفق شد، آن گناه به عقیده خودش و دیگران گناه نیست ولی اگر موفق نشد، آن وقت گناه گناه است و باید جبرانش کرد. (رمان سووشون – صفحه 183)
کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ (رمان سووشون – صفحه 193)
آن دورهها که مردم بهشراباً طهور دسترسی پیدا میکردند و میخوردند و حافظ میشدند گذشت. حالا باید شراباً باروت قورت بدهند. آن وفتها که مردم لب جوی آب مینشستند و گذر عمر را میدیدند و دلیدلی میکردند و از تمام نعمتهای دنیا، یک گلعذار بسشان بود گذشت. حالا باید کناره سیلگیر بایستند و عمر همچین از، روبهرو بیاید سیلی به صورتشان بزند که رب و ربشان را یاد کنند. (رمان سووشون – صفحه 254)